گنبد. (رشیدی) (برهان قاطع) (از آنندراج) (انجمن آرا). قبه. (ناظم الاطباء). زیرا که بر نیم بیضۀ مرغ ماند. (انجمن آرا) ، کنایه از فلک به اعتبار آنکه کروی شکل است و همیشه نیم به نظر می آید و نیم از حجاب زمین مخفی می ماند. (غیاث اللغات). کنایه از آسمان ظاهر است که نصف آسمان باشد. (برهان قاطع) : آن خایه های زرین از سقف نیم خایه سیماب شد چو بر زد سیماب آتشین سر. خاقانی. گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را خانه مورچه شود نه فلک از محقری. خاقانی. قمارستان چرخ نیم خایه بسی پرمایه را برده ست مایه. نظامی. ، نیم کره. (فرهنگ فارسی معین). - نیم خایۀ چرخ، کنایه ازآسمان است: ای چتر توزیر سایۀ چرخ زردی ده نیم خایۀ چرخ. خاقانی (ازانجمن آرا)
گنبد. (رشیدی) (برهان قاطع) (از آنندراج) (انجمن آرا). قبه. (ناظم الاطباء). زیرا که بر نیم بیضۀ مرغ ماند. (انجمن آرا) ، کنایه از فلک به اعتبار آنکه کروی شکل است و همیشه نیم به نظر می آید و نیم از حجاب زمین مخفی می ماند. (غیاث اللغات). کنایه از آسمان ظاهر است که نصف آسمان باشد. (برهان قاطع) : آن خایه های زرین از سقف نیم خایه سیماب شد چو بر زد سیماب آتشین سر. خاقانی. گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را خانه مورچه شود نه فلک از محقری. خاقانی. قمارستان چرخ نیم خایه بسی پرمایه را برده ست مایه. نظامی. ، نیم کره. (فرهنگ فارسی معین). - نیم خایۀ چرخ، کنایه ازآسمان است: ای چتر توزیر سایۀ چرخ زردی ده نیم خایۀ چرخ. خاقانی (ازانجمن آرا)
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است: نخورد شیر نیم خوردۀ سگ ور به سختی بمیرد اندر غار. سعدی. قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه). عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان. تقوی (از یادداشت مؤلف). ، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است: نخورد شیر نیم خوردۀ سگ ور به سختی بمیرد اندر غار. سعدی. قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه). عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان. تقوی (از یادداشت مؤلف). ، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
نیمی از یک گرده نان. کنایه از لقمه ای. نیم نانی. قوتی مختصر. نواله ای اندک: به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت. عماره
نیمی از یک گرده نان. کنایه از لقمه ای. نیم نانی. قوتی مختصر. نواله ای اندک: به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت. عماره
کنایه از گنبد است. (انجمن آرا). گنبد. طاق. گنبدی پوشش چون نیم دایره. (از فرهنگ خطی). رجوع به نیم خایه شود، نیم دایره: ز هقعۀ چو نیم خانه کمان بنات نعش از اول بنای او. منوچهری. تو زیر نرگسۀ خاک دهر رنجوری ز نیم خانه زرین گنبد مینا. مجیر. - نیم خانه مینا، کنایه از آسمان است. (از آنندراج) (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
کنایه از گنبد است. (انجمن آرا). گنبد. طاق. گنبدی پوشش چون نیم دایره. (از فرهنگ خطی). رجوع به نیم خایه شود، نیم دایره: ز هقعۀ چو نیم خانه کمان بنات نعش از اول بنای او. منوچهری. تو زیر نرگسۀ خاک دهر رنجوری ز نیم خانه زرین گنبد مینا. مجیر. - نیم خانه مینا، کنایه از آسمان است. (از آنندراج) (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
آنکه هنوز نمرده و نیمه جانی داشته باشد. (ناظم الاطباء). که در شرف مرگ است و اندک رمقی دارد: این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کم روشنائی. (یادداشت مؤلف). نیم خاموش. (فرهنگ فارسی معین) : به کردار چراغ نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن. منوچهری
آنکه هنوز نمرده و نیمه جانی داشته باشد. (ناظم الاطباء). که در شرف مرگ است و اندک رمقی دارد: این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کم روشنائی. (یادداشت مؤلف). نیم خاموش. (فرهنگ فارسی معین) : به کردار چراغ نیم مرده که هر ساعت فزون گردَدْش روغن. منوچهری
نیم تن. آرخالق. (از برهان) (ناظم الاطباء). جامۀ آستین و دامن کوتاه که نیم تن را فروپوشد. (انجمن آرا). قسمی جامۀ کوتاه و بیشتر زنان را که نیم بالای تن پوشد. کت. (یادداشت مؤلف) : پیک نیم تنه را به طلب منادی زن چرخ ابریشم دوانید. (نظام قاری ص 141) ، عکس نیم تنه، عکس که نیم زبرین تن را نماید. (یادداشت مؤلف). تصویر یا مجسمه ای که از کمر به بالا رانشان دهد، در کوتاه که به اندازۀ نصف در است. قسمی در چون نیمۀ دری. (یادداشت مؤلف)
نیم تن. آرخالق. (از برهان) (ناظم الاطباء). جامۀ آستین و دامن کوتاه که نیم تن را فروپوشد. (انجمن آرا). قسمی جامۀ کوتاه و بیشتر زنان را که نیم بالای تن پوشد. کت. (یادداشت مؤلف) : پیک نیم تنه را به طلب منادی زن چرخ ابریشم دوانید. (نظام قاری ص 141) ، عکس نیم تنه، عکس که نیم زبرین تن را نماید. (یادداشت مؤلف). تصویر یا مجسمه ای که از کمر به بالا رانشان دهد، در کوتاه که به اندازۀ نصف در است. قسمی در چون نیمۀ دری. (یادداشت مؤلف)
مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند. - تخم مرغ نیم بند، تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیدۀ آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. (یادداشت مؤلف). ، ناقص. ناتمام. نیمه تمام: دولت یا مجلس نیم بند، کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند، نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال
مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند. - تخم مرغ نیم بند، تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیدۀ آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. (یادداشت مؤلف). ، ناقص. ناتمام. نیمه تمام: دولت یا مجلس نیم بند، کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند، نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)